Saturday, May 13, 2006

گفتگوی دو دختر جوان ایرانی

گفتگوی دو دختر جوان ایرانی
نسرین وپریسا باهم دوست هستند. آنان روزی یک ساعت با هم نشستی دارند وپیرامون مسائل گوناگون با هم گفتگو میکنند. امروزبا هم به یکی ازاین گفتگوها گوش فرا میدهیم. پریسا دردرون افکارخود فرورفته بود. همزمان چشم به راه آمدن دوستش نسرین بود. به ناگهان نسرین سررسید و بازدن دستهای خود بهم. روی به پریسا کرد وگفت:- روزبردوست نازنینم پریسا شاد باد.می بینم که درون دریای ازتفکرات فرورفته ای. پریسا به ناگها به خود آمده و پاسخ داد:- دورود بردوست نازنینم پریسا. اوادامه داد من دارم به یک چیزی فکرمیکنم که داره همانند خوره مخم را میخوره

نسرین پرسید:- چه جیزی است که اینگونه تورا آزارمیدهد؟ پریسا گفت:- پیش ازاینکه درمورد این مسائل با هم گفتگوکنیم میخواهم ازت یک پرسش بکنم. آیا مردم یک کشور یا انسانهای که دراین دنیا زندگی میکنند. میتوانند نیمی ازآنان لباس سیاه به تن بکنند و نیمی دیگر لباس سفید؟ واگرفردی که تا کنون لباس سفید به تن میکرده بخواهد به جای آن لباس سیاه به تن بکند. نه تنها اجازه این کاررا نداشته باشد. بلکه کاراو یک گونه توهین به آئین ومقدسات نیزباشد؟
نسرین درپاسخ به پرسش پریسا گفت:- دریک کشوریا دردنیای امروزی که ملیتهای گوناگونی زندگی میکنند. هرکدام آداب و سنتهای دارند که میتوانند با نگهداری آنها به آداب و سنن دیگرملیتها نیزاجترام بگدارند. این گونه گونه زیبای را چند برابر میکند واگرفردی ازیک ملیت دیگر بخوا هد لباس ملیت دیگری را به تن بکند. نه تنها توهین به مقدسات نیست بلکه این نشانه بخشی ازآزادی انتخاب میباشد. اگرچنین نباشد؛ نشانه نژاد پرستی و آپارتاید خواهد بود ومبیایست با تمام توان با آن میارزه شود
پریسا باشنید این پاسخ کوتاه. گفت:- اکنون آمدی که به آن چیزی که همچون خوره مخ مرا خورده و میخورد پی ببری. من با تما وجودم گفتهای تورا می پذیرم. اما آن چیزی که مرای آزاد داده و میدهد این عمامه یا دستار سیاه و سفید آخوندها میباشد. آنان با توجه به اینکه هردو آخوند هستند. اما آخوند عمامه یا دستار سفید اجاز استفاده کردن با برسرگذاشتن عمامه یا دستارسیاه را ندارد. اگربا ورنداری بروعماه یا دستارسفید آخوند علی اکبررفسنجانی را با آخوند سیدعلی خامنه ای جابه جا کن
نسرین پس ازاین گفتگوی کوتاه ازبه فکر فرورفتن پریسا آگاهی یافت. او گفت من میخواستم درمورد یک مسئله اجتماعی دیگری با هم گفتگو کنیم. اما هم اکنون که این مسئله تورا آزار داده ومیده. با هم به گفتگو دراین مهم می پردازیم. مسئله ای که نه تنها مخ تو را خورده ومیخورد. بلکه این خوره ای است که سالهای سال مخ میلیونها انسان دیگررا نیزخورده و میخورد. نسرین در ادامه گفت که این مسئله وپرسش تاریخی است. اما با توجه به اینکه یک رخداد تاریخی است. بدلیل همان ریشه نژاد پرستانه. به آن یک رنگ و روی مذهبی و مقدسانه نیز داده اند. تا با یاری گرفتن از احساسات کورکورانه مذهبی ،نادانی و ناآگاهی های مردم. ازآن نهایت بهربرداری را بنمایند. اینان برای جلوگیری و افشانی آن با شورانید مردم فریب خورده و نادان. دست به ایجاد ترس؛ وحشت وکشتارنیززده و میزنند. که مبادا کسی یا کسانی بخواهند دراین مورد سخن گفته یا بگویند. پریسا که همچون میلیونها هم میهنان ایرانی خود؛ تشته دانستن این گونه ابهامات بود.گفت نسرین دوست نازنینم نداستن این مسئله آنچنان آشوبی دردلم افکنده؛ که میخواهم پاسخ آن را درکوتاه ترین زمان بشنوم.

نسرین گفت:- این تشنگی و تمایل به دانستن این مورد را درچهره؛ چشمان زیبا وکنجکاوت می بینم. میدانم که بیان و روشن شدن این مسئله آچنان روند ودگرگونی درتو بوجود خواهد آورد. که اگرمن ساعتها پیرامون آن برایت سخن بگویم. تمامی گفته هایم و تمام زمان برای توهمان یک کلمه و یک ثانیه جلوه خواه کرد. سپس نسرین گفتها ی خود را چینین آغا ز نمود: دوست نازنیم اجازه بده تا گفت هایم را یا چند جمله از کتاب سیاسی اجتماعی ایران جلد دوم نوشته مرتضی راوندی تحت عنوان کوچک کردن ملل غیرعرب شروع کنم. او در صفحه 120 چنین مینوسد: اعراب ملل غیر عرب را بندگان یا به گفته خودشان موامل میگفتند وازدادن کارهای کشوری و مذهبی به آنان خود داری می نمودند. حتی به فرزندان عربی که مادر ایرانی داشتند هیچ کاری نمی دادند. تشیع جنازه موالی را ننگ می شمردند. با موالی در یک صف را ه نمیرفتند. هرگاه درکوی و برزنی عربی با عجمی روبرو میشد. عجم مجبور بود که بار اعرابی را بدون اجر و مزد تا منزل حمل کندواگراعرابی پیاده و او سواره بود ناچاربود ازاسب پیاده شده وعرب را بر اسب خود سوار کند و به مقصد برساند..... پایان سند

این جملات نه تنها ازتاریخ گذشته برای من و توی ایران سخن میگوید. بلکه بیانگر تاریخ ننگین دو رژیم حاج محمد رضاشاه وحاج روح الله موسوی خمینی نیز میباشد. در رژیم گذشته و رژیم کنونی میلیونها زن ومرد بودند وهستند که زمانیکه آخوندی را دیده یا می بینند. ازده قدمی در برار او دولا و راست شده و مشوند واجازه خواسته ومیخواهند که دست نا پاک آخود را بوسه زده و بزنند. اینا اگرآخوندی را بهمراه خانواده می دیدند با می بینند. با اتوموبیل خود او را به منزلش رسانده و میرسانند. اکنون دررژیم کنونی آخوندها با سوارشدن براتومبیل های بنزضد گلوله و برپای دادگاهای ویژه به اصطلاح روحانی دیگر نیازی ندارند که مانند دیگرایرانیان درصف اتوبوس به ایستند. یا دربیدادهای تشریفاتی برپاشده شرکت نمایند وبه اصطلاح محاکمه شوند.با این پیشگفتارکوتا ه میخواهم به بررسی مورد به پردازم. ما میدانیم که در 1500 ستل پیش اعراب به ایران حمله کردند و با آتش کشیدن آٍثارادبی؛ فرهنگی؛ تاریخی و کشتاردست جمعی ایرانیان و با یاری گروهی ایرانیان خود فروخته و جاه طلب؛ درایران به حکومت رسیدند. پس ازاین بورش وحشیانه تعدای از اعراب به مررورزمان درایران ساکن گردیدند. درآن زمان اعراب به دوگونه حکومت دست یافتند. یک گونه حکومت که دردرون سرزمینهای عربی و بوسیله اعراب اداره میشد. یک گونه حکومت درسرزمینهای غیرعربی که بوسیله اعراب و سرسپردگان داخلی کشور اداه میگردید. به همین دلیل پس ازچند سال دو گونه چنگ قدرت دردرون این حکومت ها سرگرفت. یکی چنگ قدرت بین خود قبائل اعراب و دردرون سرزمینها عربی و دیگری جنگ قدرت دردرون سرزمینهای غیرعربی و بین اعراب؛ سردمداران شکشت خورده پیشنین و جنبشهای مردمی
ازآنجائیکه ما میخواهیم دلیل بکار بردن عمامه یا دستار سیاه و سفید بوسیله آخوند ها را بررسی کنیم. درنتیجه ما ازبیان دیگرموارد خود داری کرده و برای شکافتن وروشن نمودن این مشکل به بررسی علل و علتهای این پدیده می پردازیم. هماگونه که اشاره کردم درآن زمان دردرون سرزمینها عربی جنگهای قبیله ای وخانوادگی یرای دردست گرفتن حکومت سخت بالا گرفته بود. بگونه ای که پس ازیک سری جنگ وزود خوردهای داخلی تعدادی ازافراد فبایل شکشت خورد ه به ناچارمجبوربه ترک سرزمین قبیله ای خود شدند وبه سرزمین ایران پناه آوردند. با توجه به اینکه قبلا" مردم ایران براثر کشت و کشتاربوسیله اعراب و بستن مالیتهای سنگین مجبور به پذیرفتن دینی بنام اسلام شده بودند. به همین دلیل این اعراب فراری که به سرزمین ایران پناه آورده بودند از جهت دریافت کمک از مردم نگون بخت ایران چندان مشکلی نداشتند. مردم ایران نیزبرای رهائی آنان ازمرگ پناهشان داده بودند. اما این پناهنده گان عرب؛ این تشنگان قدرت که ازبه قدرت نرسیدن قبیله خود سخت خشمگین بودند ودرمدت زمان حکومت قبیله خود نیزکاری انجام نداده بودند و ازروش حکومت کردن برمردم زندگیشان تامین شده بود. فکرهمه چیزبرسرشان بود جزکارکردن

این میهمانان ناخوانده عرب پس ازمدتی که نزد میزبانان ایرانی خود مانند. آغازبه برنامه ریزی برای میزبانان خود کردند. این میهمانان ناخوانده روی به میزبان خود کرده وگفتند:- آی بندگان شریف و مومن خدا. آی میهمان نوازان. آی مسلمانان ایرانی. شما خود به تنهای توان و درک خوب وبد خود را نداشته و ندارید. شما نمیدانید که چه کار باید بکنید تا به بهشت بروید. شما نمیدانید چه کار باید انجام بدهید تا ازآتش جهنم رهائی یابید. شما نمی دانید که چگونه می توانید آخرت خودتان را دراین دنیا بخرید. شما خیلی چیزها هست که نمی دانید. یه همین دلیل شما نیاز به کمک ما داشته ودارید

مردم سیه بخت ایران. این میزبانان فریب خورده و نادان. که ازدست چپاول وغارتگری حکامان ستم پیشه خود به دامن یک سری ستمگران وحشی وآدمکش دیگری افتاده بودند. ازمیهمانان عرب که در اصل حکامان تازه اشان بودند؛ پرسیدند:- آی میهمانان ناخوانه و گرامی. بما بگوئید که ما چه باید بکنیم؟
دراین جا می خواهم به شعرسعدی اشده بکنم . او در این شعر چنین میگوید
شندیم که شبانی راهانید گوسپندی ازدست گرگی
ولیکن شبانگه کارد برحلقش بماید
که حلق گوسپند ازدرد بنالید
بگفتا که ازدست گرگم درربودی
ندانستم که آخرگرگم توبودی
میهنانان ناخوانده عرت پاسخ دادند:- شما میدانید که اگر ما بخواهیم به بد وخوب شما فکربکنیم وسبب رهائی شما از مشکلات وگرفتاریها این دنیا وآن دنیا گردیم. این یک کاری است که بسیارزمان وکارمی برد. به همین دلیل ما دیگر زمانی برای انجام کاری برا یمان نخواهد ماند. درنتیجه شما می بایست ضمن اینکه کار میکنید یک پنجم درآمد خود را که ما به آن خمس میگویم به همراه دیگر صدقات؛ رفع بلا؛ زکات و سهم به اصطلاح امام وغیره را تهیه کرده و ما بفرستید. تا هم خداوندبه شمابرکت بدهد هم اینکه این ها سبب خیرو سلامتتان گردد. شما با این کارهایتان بهشت رفتن را برای خود خریده وتضمین میکنید وشاید که بتوانید با دعا ها و راهنمائیهای ما نیزازآتش حهنم رهائی بابید

این میهامان نوازان ایران که نادانی و بی خردی تاروپودشان را درنوردیده بود. یک زندگی آرام و آسوده بخش از آرزوهای دست نیافتنی آنان بود و می دیدند که با بودن حکامان ستمگرایرانی. امکان دست یابی به یک زندگی آرام بخش برایشان نا ممکن بود. به ناچار این زندگی همراه با آسایش را دردنیای خیالی ساخته و پرداخته میزبانان نا خوانده عرب خود می جستند. به همین دلیل دربست خود را دراختیاراین میهمانان ناخوانده گذاشتند. این میزبانان گول خورده ایرانی روی به میهمانان ناخوانده عرب خود کرده وگفتند:-قربان اجداد شریفتان گردیم. اجازه همگی ما در دست شماست. ما نه تنها همه کارکرد خود را دراختیار شما میگذاریم. بلکه جان؛ مال وزن وبچه؛ همه وهمه چیزما دراختیارشماست

این میهمانا ن ناخوانده عرب پس ازاینکه با این برنامه مشکل مالی خود را حل کردند. با فکری آسوده نشستند و شروع به گسترش دادن روشهای فکری خود نمودند. آنان هرروز یک نسخه تازهای برای بیشتربه اسارت کشیدن میزبانان ایرانی خودازآسنین بیرون کشیدند. آنان برای همه چیزاین میزبانان نادان نسخه نوشتند. برای نمونه: چه باید بخورند. چه باید نخورند. چه باید به پوشند. چه باید نپوشند. چگونه باید راه بروند. کجا بروند. کجا نروند. چگونه بخوابند. چگونه فکربکنند. چه کتابی را بخوانند و مقدسش بدانند. چه کتابهای را نخوانند و به سورانند. چه آدمهای بیسواد؛ سیه دل وجلادی را ینام اسانهای به اصطلاح خیرخواه وآزادیخواه به پرستند. چه اسامی برای فرزندان خود انتخاب نمایند و اینکه ازدواج هر پسر و دختری بدون نظارت آنان رسمیت نخواه داشت وهزاران نسخه دیگر.دریک کلام هرفردی ایران از گهواره تا گور میبایست تحت نظارت آنان باشد
پس ازگذشته زمان کوتاهی. خبراین برنامه میهمانان ناخوانده عرب به سراسرسرزمین ایران رسید. مفتخواران و سورچران داخلی که همیشه و درهر دستگاه حاکمه ای با خود فروشی خود را به حکامان زمان نزدیک کرده و میکنند. یه سوی مهیمانان ناخوانده عرب سرازیرگردیدند. آنان پس ازعرض ادب وادائی احترام روی به میهمان ناخوانده عرب این اربابان زمانشان کرده و چنین گفتند: - قربان قدم های مبارکتان گردیم. ما غلامان حلقه بگوش شما. حاضر هستیم هر آنچه شما میخواهید برایتان دراین کشوروبا این مردم انجام دهیم. برنام مورد نظرشما را پا به پای شما دراین کشور پیاده کنیم . اجاره میخواهیم که به جمع شما به پیوندیم وبا یاری یکدیگردراجرا و پیاده کردن برنامه هایتان شما را یاری داده و خود نیزاز کمک های گرانبهایتان بهرمندگردیم

میهمانا ناخوانده عرب با شنیدن این پیشنهاد سخت به فکرفرورفتند. که چه باید بکنند. آنان دراولین برخورد پاسخی به مفتخواران ندادند. با هم به تبادل نظر پرداختند تا چاره اندیشی کنند. آنا ن میدانستند که ازیک سوی برای گسترش افکار پوسیده و مردم فریب خود نیاز به این مفتخواران دارند. ازسوی دیگرمیدیدند که این مفتخواران از قبیله عربها نیستند. آنان که خود را آقا بالا سرمرد م می دیدند و این ر ا یکی ازویژگیهای قبیله خود میدانستند. (به همین دلیل کلمه ای عربی بنام سید را یه شکل یک پیشوند به نام خود اضافه کرده اند. برگردان این کلمه به ایرانی میشود؛ رئیس؛ سرور وآقا. امروز میلیونها ایرانی فریب خورده ؛ بی فرهنگ و ازدرون تهی شده این کلمه عربی را کورکورانه استفاده کرده و میکند.بدون اینکه بداند که چه میگوید). این میهمانان ناخوانده به این نتیجه رسیدند که پیشنهاد مفتخواران را با یک شرط به پذیرند. آنان شرط خود را چنین بیان کردند:- چون ما متعلق به یکی ازقبائل عرب هستیم و برای حکومت کردن ازهمه دیگرانسانها شایستگی بیشتری داشته وداریم. به همین دلیل پارچه سیاه برسرخود می بندیم. این نشانه برتربودن ما و خاندان ماست. لذا شما مفتخواران که حلقه بگوشی خودرا به ما اعلام کرده اید وآماده هستید که پا به پای ما. ما را در اجرای برنامه هایمان یاری دهید. اجازه ندارید همچون ما از پارچه سیاه استفاده نمائید. شما میبایست به جای پارچه سیاه. پارچه سفید به سرخود به بندید. آغاز بکار بردن عمامه یا دستارسیاه و سفید از این پیوند شوم؛ ضد انسانی؛ به ویژه ضد ایرانی شروع گردید. اینان آنچنان بدبختی وفلاکتی بر سر این مردم واین کشورآوردند که دیگرهیچ فردی در این کشوریارای گفتن سخنی را نیافت. مگر اینکه آفای و اربابی این دو انگل اجتماع را پذیرفت

اینان تا جای کار را پیش برده ومی بردند که هردوسوار برپشت هرایرانی وافسارزدن برآنان. همه آنان را به سوی مرزهای سرزمینهای عربی کشانیده و میکشند. تا با کشته دادن آنان و به ویرانی کشیدن ایران به فکرواهی خود انتقام خون چندتن ازاجداد خود را که در1500 سال پیش برسرجنگ قدرت کشته شده اند. ازمیلیونها انسانهای بیگناه دیگر(عربها ) بگیرند؛ که فکر میکنند فرزندان افرادی هستند که چند تن از اجداد آنان را کشته اند

این انگلان اجتماع. این خفاشان سیاه و لاشخواران سفید. با تبلیغات پوچ خود آنچنان نادانی وابلهی برای ایرانیان آفرید ه اند؛ که هرگونه فکر کردن و اندیشیدن را از آنان گرفته و آنان را به یک مهره یا ماشین وبی اصل و نسب تبدیلشلن کرده اند. تا جائیکه مادرایرانی؛ میرود پیش آخوند ومیگوید:- این پسر من همانند شما آخوند ها فکر نمیکند. آخوندها نیزبا یاری این مادرفریب خورده ایرانی ویاری تنی چند ازفرزندان گول خورده ایرانی که تحت عناوین پاسداروبسیجی وغیره به مزدوری گرفته اند. این فرزند ایران زمین را در منزلش دستگیر میکنند ودربیدادگاهای رژیم تیربارانش میکنند. سپس برای تشویق این مادر فریب خورده. اجاه میدهند که او به پابوس جلاد بزرگی نام آخوند خمینی برود.
هم اکنون مردم آنچنان دردنیای فراموشی به سربرده و میبرند. که اگرازآنان به پرسی اجدادتان کیست.آنان به جای اجداد خود اجداد میهمانان ناخوانده عرب خود را نام میبرند. اگر کسی هم بخواهد که آنان را درجریان اشتباهاتشان قرار دهد. براثرهمانا تبلبغات این میهمانا ن نا خوانده. نه تنها حاضر به پذیرفتن اشتبا هات خود نیستند. بلکه برای دفاع از این یاوه ها ی که به خورد آنان داده شده. دست به کشت و کشتار انسان های دیگر نیززده و میزنند
بی هویتی این مردم فریب خورده همانند این می باشد که روسها بیایند درون ایران وپس ازچند سال. اگرازیک ایرانی به پرسی اجدات کیست. شروع کند به نام بردن اسامی روسی. یا اینکه امریکائیها وانگلیسیها بیاند دون ایران و پس ازچند سال اگرکسی از ایرانیان به پرسد که اجدادتان کیست. شروع کند به نام بردن اسامی امریکائی یا انگلیسی . اگرکسی هم ایرادی به اشتباهاتشان بگیرد. بنا به دستور شوریها؛ امریکائیها و انگلیسیها دست به کشت و کشتار انسان ها بزند.
این کار و بی هویتی که امروز گریبانگیر ما ایرانیان شده همانند این می ماند که من ازشهردیگری بیایم درون شهر دیگری. پس از مدتی اگر کسی از ساکنان این شهر به پرسد که پدر؛مادر و آبا اجدادت کیست. همگی ساکنان این شهر نام پدر و مادر مرا نام به برند و همزمان به این به اندیشند که پدر؛مادرو آبا اجداد شان همگی اوباش و قاتل بوده اند. و پدر و مارد من افرادی درستکارو ارزشمندی بوده و هستند
یک نگاه کوتاهی به همین سالنامه که ازآن بنام سالنامه ایرانی نام برده میشود به اندازید.اگربخواهید شاید بفهمید که چه اسا می؛ چه رخدادها؛ چه تاریخ تولدها وچه تاریخ وفاتها ی درآن تحت تاریخ ایران به خورد این ملت داده شده ومیشود

ما یک تعدای افراید داریم که سنگ امریکا را به سینه میزنند. زمانی که گفتگوازامریکا میشود. این افراد ازخود امریکائیها بیشترازامریکا دفاع میکنند. یک تعدادی افراد هستند که سنگ روسیه را به سینه میزند. اما هیچ کدام ازاین افراد روزی پنج باررو به کاخ سفید یا کاخ کرملین سربه زمین نمیگذارند
چون ما برای روش نمودن این لکه ننگ و مشکل تاریخی که نه تنها گریبانگیر مردم ایران شده. بلکه آتش آن دامنگیر ملتها ی دیگرهمچون ترک؛افغان؛کرد؛ بلوچ؛ ترکمن؛ بخیتاری؛ پاکستانی؛هندی؛بنگلادشی؛افریقائی؛ اروپائی؛ امریکائی وازهمه مهمترخود اعراب راگرفته؛ گفتگو از ایرانی وعرب کردیم. این ابهام ایجاد نشود که ما تفاوت بین ایرانیان و اعراب میگذاریم. آنچه مسلم است اینکه خود ملتهای عرب نیزدرآتش این فرهنگ نژاد پرستانه یک قبیله که خود و خاندان خود راشایسته تروبرترازدیگرانسانها میدانند.سوخته ومیسوزد. درنتیجه این وظیفه و کارهمه ما انسانها میباشد که یا یاری گرفتن ازدانش و آگاهی. ابتدا به شناخت وهویت خود به پردازیم و سپس دوشادوش یکدیگر همه با هم. فارس؛ عرب؛ ترک؛ کرد؛ افغانی؛پاکستانی؛ هندی؛ ینگلادیشی؛ افریقائی؛ اروپائی و امریکائی برعلیه این فرهنگ نژاد پرستانه به پا برخیزیم. تا بشترازاین اجازه ندهیم امپریالیست ومرتجعین با نفاق افکندن بین ملیتهای گوناگون و اشاعه چنین فرهنگی بخواهند وبتوانند بیشر از این خودوحکومتشان رابر مردم تحمیل نمایند

ما یک چیز مشترک دارم و آن اینکه همه ما انسان هستیم ومیبایست برای دست یابی به ارزشها خوب انسانی و دمکراسی کوشش نمائیم
زمانیکه سخنان نسرین به این بخش رسید. آنچنان خشمی برپریسا دست داده بود که به ناگهان از جا برخواست و فریاد سرداد:- دوست نازنیم. خشم تمامی سراپای مرا فرا گرفته. دارم درآتش این نادانی و ناآگاهی خود ودیگر انسانها به ویژه هم میهنان ایرانی خود میسوزم. با این گفته به بحش بزرگی ازحقایق تلخی که برسراین مردم رفته ومیرودآگاه شد.میترسم از بیان بیشتر حقایق دیگر کنترول خود را ازدست بدهم
نسرین روی به دوست خود پریسا کرد و گفت:- این خشم را کاملا" درون تمامی وجودت حس میکنم. به همین دلیل گفتگوی خود را دراین مورد در اینجا پایان میدهیم. اما ادامه آنرا دریک زمان دیگر با هم پی میگیریم
کوروش ایرانی

No comments: